مامان جون تولدت مبارک :: *مشکات*کانون قرآن و عترت
کدستان
صفحه اصلیدرباره کانونثبت نامدل نوشتهتماس با ما
کدستان
پل ارتباطی
برای ارتباط با ما میتواند از طریق ایمیل و سامانه پیام کوتاه اقدام نمایید
Meshkat.abru@gmail.com
10004414029466
با تشکر
 X با سلام
به سایت کانون قرآن و عترت خوش آمدید
برای استفاده از تمام امکانات سایت و نمایش بهتر از مرورگر گوگل کروم و فایرفاکس استفاده کنید
برای بهبود هرچه بیشتر مطالب و کارایی بهتر سایت، ما را از نظارات خود مطلع سازید
نظرات شما موجب دلگرمی ما خواهد بود
از حسن انتخاب شما ممنونیم

*مشکات*کانون قرآن و عترت

کانون قرآن و عترت دانشگاه آیت الله بروجردی(ره)

کانون قرآن و عترت دانشگاه آیت الله بروجردی(ره)

هرچه میخواهد دل تنگت بگو

آیه روز

شرح احادیث

نواها

آخرین نظرات

معرفی لینک های مفید

طبقه بندی موضوعی

سال 93

حدیث روز

سایت مراجع معظم تقلید

ختم قرآن گروهی

اوقات شرعی

عضویت در کانون

  • ۰
  • ۰

مطلب زیر قصه نیست . یه واقعیته . بخوانید و ببینید ما کجای این عالمیم . ببینید

ایثار و از خود گذشتگی چگونه معنا پیدا می کند ؟ باور کنید خودم با شنیدن

این خاطره لحظاتی نشستم و بر حال خودم گریه کردم .

چقدر گرفتار  "مادیات"  شده ایم؟

کجا می رویم ؟

سلام مامان قهرمانم :

میدونی...

حالا که روز تولدته من و آبجی می خواستیم قشنگ ترین هدیه رو برات

بخریم ولی نمی دونستیم چی بخریم...

دختر خاله می گفت:

برات یه دست کامل لوازم آرایش بخریم...

می گفت:

اگه مامانت آرایش کنه زخم های روی صورتش کمتر معلوم می شه ..

می گفت :

زشته یه معلم با سرو صورت زخمی سر کلاس بره ...

می گفت:

شاگردهاش می فهمند که شوهرش اون رو...

میدونم تو هیچ وقت برای خودت از این چیزها نمی خری ...

آخه همشرو می دی پول دارو  و بیمارستان بابا ...

بابا هم که تو رو کتک میزنه ...

فحش می ده...

حرف هایی می زنه که ما نمی فهمیم ...

فقط می بینیمو گریه می کنیم...

من و آبجی خوب می فهمیم که وقتی بابا موجی می شه تو دستای

مارو می گیری و می بری تو اتاق دیگه...

بعد می ری تا بابا کتکت بزنه و موهای قشنگتو بکشه...

من و اون خوب می دونیم چرا این کارو می کنه...

اخه اگه تو نری جلوی بابا اون خودشو می زنه ...

دست خودش نیست...

تو هم چون بابا رو خیلی دوست داری نمی خواهی بابا خودشو بزنه ...

به قول خودت یه ذره از سهمت و فداکاری هاش رو میدی...

از ترکش های توی بدنش...

از موجی شدنش...

از...

ما می فهمیم که وقتی بابا اروم می شه سرش رو می گیره و چقدر گریه می کنه...

وقتی می فهمه چیکار کرده ناراحت می شه...

دستت رو می بوسه...

تو هم گریه می کنی ...

من و ابجی صدای گریه تو و بابا رو می شنویم...

مامان جون ، مامان خوب و قهرمانم:

پس سهم ما چی می شه؟

ما هم می خوایم مثل تو وبابا قهرمان باشیم...

می خوایم روز تولدت پول هامون رو بدیم به تو تا برای بابا دوا بخری...

فقط تو رو خدا این دفعه بذار بابا ما رو جای تو کتک بزنه...


"راستی مامان جونم ، تولدت مبارک"

   نویسنده : مژگان مهری

نظرات (۲)

خیلی قشنگ بود .اجرت با شهدا کاش ما یه کم حواسمون به اطرافمون باشه
باسلام وب زیبایی دارید لطفا به وب ماهم سربزنیدالبته نظر فراموش نشه
درضمن ماجهت تبادل لینک اماده ایم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی