امروز یکم باهاتون حرف دارم،بعدشم چندتا عکس دارم که نشونتون بدم.
دوستان عزیز،کسایی که منت می ذارید میایید وب ما،قدم روی چشممون می ذارید...قربون قدمتون،این وبسایت به نظرات شما پایبنده،خوشتون بیاد یا نیاد،انتقاد یا تشویق...
امروز یکم می خوام از یکی از تجربه هایی که بدست آوردم براتون حرف بزنم.
توی این مسافرت هایی که توی این تابستون داشتم،اتفاقات زیادی افتاد،خندیدم،گریه کردم،خوش گذشت بهم،بعضی جاهاش تلخ بود...ولی هرچی بود گذشت...
توی یکی از این مسافرت هام یه بار نزدیک بود از دست برم،یعنی بمیرم،حالا مهم نیست کجا و چطوری ولی بعدش که داشتم فکر می کردم،فهمیدم من توی این دنیا انقدر قلم به دست،تجربیاتم...نوشته هام...خاطراتم رو می ذارم...توی اون لحظه خیلی از کارای نیمه کارم مونده بود،به خیلی ها قول هایی داده بودم که اگه توی اون اتفاق می مردم،هیچکدومو نمی تونستم عملی کنم...همه اینا به کنار،حلالیت هایی که نگرفتم از این اون.
خیلی هاتون منو میشناسید،نوشته هامو خواندید،آدمیم که رُک حرفمو می زنم...از تعریف خوشم نمیاد مگه اینکه یکی واقعا تعریف داشته باشه.
حالا این مهم نیست...می دونید توی اون لحظه چی به ذهنم رسید؟شاید باورتون نشه ولی یه آن یاد دوران جنگ ایران افتادم...فکر کنید توی خونه نشستید دارید کارهای روزانه تونو انجام می دید،یا دانشگاهید یا مدرسه یا سرکار...یکدفعه بغل گوشتون منفجر می شه...فرداش می گن باید بری بجنگی...تویی و یه کوله بار کار انجام نشده،موقعی این اتفاق بیفته که فرضا رشته پزشکی فلان دانشگاه قبول شدی،می مونی بری دانشگاه یا بری جنگی که معلوم نیست کی تموم بشه؟اصلا تموم میشه؟اصلا زنده می مونی؟از طرفی می بینی مثل نقل و نبات دارن سرزمینت رو می گیرن...اونجاست که چیزی به اسم غیرت به وجود میاد،اگه الان جنگ بشه فرضا پسرامون انقدر غیرت دارن که موچین ابرو رو بی خیال بشن و برن وسط میدون؟یا دخترامون انقدر استقامت دارن که به مرگشون راضی بشن تا به دست دشمن افتادن،که حداقل از لوازم آرایششون دل بکنن؟نه نه اشتباه نکنید،این یه سواله نه یه پیشداوری،من خودمم از جنس همین مردمم،اینو از خودت بپرس.
می خوام براتون از اولین تجربه ام به مناطق جنگ بگم...پارسال اسفند ماه از طرف دانشگاه رفتیم راهیان نور،من عکاس بودم،زیاد از مناطق چیزی نفهمیدم چون باید فقط عکس و فیلم می گرفتم.وقتی برگشتم خونه و عکس هارو دیدم تازه فهمیدم کجا رفتیم.خیلی هاتون حق به جانب می شید و می گید:عقاید هرکی به خودش ربط داره
نه داداش گلم...نه آبجی گلم...این عقاید شخصی نیست...به قول اون دیالوگ اخراجی ها:" اگه همینا الان جنگ نرفته بودن،تو می خواستی به صدام بگی خان دایی"
اگه الان با خیال راحت نشستی پشت نت و وب گردی می کنی و توی فیسبوک پلاسی،اگه راحت درس می خوانی و 20 میاری...رتبه خوب میاری،اگه راحت با رفیقات میری مسافرت،گردش و تفریح،اگه آرامش داری توی خانواده ات بدون صدقه سر امثال اون عمو حسنی هست که موجی شده بود و آوردنش توی ماه عسل...که می گفتن وقتی حالش بد میشه فقط چندتا مرد می تونن بگیرنش.
تو رو خدا نگو یه طوفان بوده تموم شد...من و تو جنگ رو یادمون نیست،ولی یه نگاه به الان فلسطین بکن،بدون جانب گیری سیاسی بگو انصافه؟بچه؟؟؟زن؟؟؟غیر مسلح؟؟؟
درسته من خودم سراپا گناهم،اون لحظه که مرگ اومد جلو چشمم بعدا با خودم گفتم: اگه واقعا می مردم، چی داشتم که ببرم؟منی که فقط وقتی با خدا حرف می زنم ازش همه چیز می خوام...چرا ما انقدر که دعا می کنیم،مناجات نداریم؟چرا نصف درخواست هامون تشکر نداریم؟
+اینم عکس ها...اگه میشه سرشون نظر بدید
یا علی...
نویسنده:p.a
منبع: www.neyestan1995.blogfa.com
- ۹۳/۰۶/۱۲